عاقبت پايان رسد دوران هجران غم مخور طلعت يارم شود روزى نمايان غم مخور
آفتاب روى جانان از افق سر مى کشد صحنه آفاق گردد نورباران غم مخور
گر که از بيداد «دى»، «آذر» فتد بر جان تو بشکند بيداد را لطف بهاران غم مخور
شامگاه غم سحر گردد تو بيتابى مکن شام هجران رفت و آيد وصل ياران غم مخور
بانگ شوم جغد نوميدى اگر قلبت فشرد؟ مى رسد بر گوش آواز هزاران غم مخور!
ياس و نوميدى بيفکن، از سر کويش مرو چنگ زن بر دامن اميدواران غم مخور
جامه عصيان و طغيان دور کن آنگه بيا تا دهندت جامه پرهيزگاران غم مخور
پير کنعان را بگو ايام غم پايان گرفت مى رسد از مصر بوى شهسواران غم مخور
در طريق عشق و مستى بايدت مجنون شدن چون چنين گشتى برندت سوى ياران غم مخور
از فراق يار غائب «ناصرا» غمگين مباش عاقبت پايان رسد دوران هجران غم مخور!
يا اباصالح المهدي ادرکنا